چند روز پیش بابک تو وبلاگش یه مطلب نوشته بود که خلاصش این بود که شما مینوسین برای خودتون یا برای اینکه مشتری جمع کنید؛ راجبش فکر کردم، راستش منم مثل همه آدمای معمولی دیگه دوست دارم که نوشتهام خونده بشه ولی اگه بخوام که خواننده و تحسین کننده زیاد داشته باشم باید بیفتم تو بازار و بازی وبلاگ؛ وقتی هم که می خوای بازی کنی باید سعی کنی که برنده بشی - یا حداقل اینجوری تو کله من رفته ـ برای من این وبلاگ فرار از چیزیه که هممون از صبح تا شب داریم انجام میدیم: تلاش برای برنده بودن.
اینه که تصمیم گرفتم در اتاقو ببندم و برای خودم بنویسم، حوصله این بازی رو ندارم دیگه، بالاخره هم کسانی پیدا میشن که بیان و بخونن و یه چیزایی از توش پیدا کنن، حتی اگه یه ساعت از کار افتاده هم باشم در روز دو دفعه وقت درست رو نشون میدم./
سلم هومن
من هم به وبلاگ فرار کردهام!
اما هر چقدر هم که منزوی باشیم و منزجر از دیگران از تعریفهایشان کیف میکنیم و تازه ته دلمان منتظر تعریفهایشان هم هستیم؛ نگو که اینگونه نیست!
بابا آفرین
کم کم داری یاد می گیری اینجا چه فایده ای داره
موفق باشی
به شرط اینکه در رو میبندی بشینی بنویسی که ما که میایم بخونیم دماغ سوخته بر نگردیم.
دکتر جون اگه ده تا ساعت تو دنیای من باشه که وقت رو درست نشون بده یکیش تویی.
من که خیلی وقتها تو زندگی ساعتمو با تو میزون کردم!!
چند وقتی میشه که خبری ازت نیست پس رفتی تو اتاق نشستی و در رو بستی... بابا بیا بیرون از چی فرار می کنی؟ هر جا که بری دنیا همینه حتی تو تنهایی خودت...
راستی این جمله ساعت... رو من چند سال پیش شنیده بودم و خیلی خوشم اومد یعنی به دلم نشست... وقتی دیدم تو هم این جمله رو نوشتی خیلی برام جالب بود...
آره اگه واسه خودت بنویسی بهتره.در ضمن ساعت از کار اوفتاده چطوری می تونه کار کنه؟
از این تمثیل ساعت خیلی خوشم اومد دکتر!
راستی کم پیدایی؟ کشیک خوش میگذره؟ نبرت بیفتی به جون مردم!!! ؛)