موهاش کوتاه و بهم ریخته، صورتش لاغر و نگاهش گیج و امیدوار به آینده - و به من - بود. کاش میشد دست این پسرک سیزده ساله رو بگیرمو ببرمش یه گوشه، آروم و شمرده - یه جوری که به دلش بشینه - بهش بگم: " منو ببخش! من به رویاهات عمل نکردم."
حالا با اون نوجوان سیزده ساله گیج هر حساب و کتابی داری به خودت مربوطه ولی اینو بدون که از هیچ کس دیگه لازم نیست معذرت خواهی کنی. در ضمن اینکه حتی اونم خیلی بی انصافه که بخاد از دستت شاکی باشه.
هومن این نوشته های تو من رو عجیب یاد خودم می اندازد و رویاهم که دیگه یواش یواش فراموشم شده است......... کاش به قول خودت با یک معذرت خواهی ساده کار تمام میشد.
اسم وبلاگتون منو اینجا کشوند. آخه حالم از هر چی صبح که معنی شروع و زندگی میده بهم میخوره.میخوام تا صبح بیدار باشم و صبح که وقت کاره برم بخوابم. فعلا که دارم همین کارو میکنم. تا کی میشه ادامه داد؟ نمیدونم!!!!
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
Cool if u can do that :D
فقط یک جمله بهت میگم:
مواظب باش این حرفها را یه وقت به عکس هومن ۲۷ ساله مجبور نشی بگی.
حالا با اون نوجوان سیزده ساله گیج هر حساب و کتابی داری به خودت مربوطه ولی اینو بدون که از هیچ کس دیگه لازم نیست معذرت خواهی کنی. در ضمن اینکه حتی اونم خیلی بی انصافه که بخاد از دستت شاکی باشه.
سلام آخر...بلاگ من - یک عاشقانه ی آرام- برای آخرین بار به روز شد...خوش حال می شم شما رو در آخرین دیدار ببینم...قربان شما...شاد و خوش..حق
پسر خوب
اگه نوشته بعدیت امیدوارانه نباشه اونوقت دیگه خودت خواستی ها ....................
باور کن من تا خط یکی مونده به آخر فکر کردم اومدم قزوین و می خوای اون پسررو ارشاد کنی !!
خیلی وقت بود دنبال یک همچین وبلاگی میگشتم................
.It is never too late for the dreams to be realized
سلام . خوبی دکتر . ایندفعه قشنگ نوشتی . باور کن . میدونی من حرف الکی نمی زنم . فقط ....
سلام
این عکس خیلی آشناست...
آشنا تر از ۱۶ سال....
اگه به معذرت خواهی باشه که من به جز این کار به کار دیگه ای نمیرسم...
من اونی رو که ازش حرف می زنی ندیدم ولی اگه می دیدمش خیلی حرفا باهاش داشتم ............................
شاید اون پسر بچه سیزده ساله هم یه جوری که به دلت بشینه آروم بگه ببخشید که نقشه های به اون سختی برات میکشیدم
هومن
این نوشته های تو من رو عجیب یاد خودم می اندازد و رویاهم که دیگه یواش یواش فراموشم شده است.........
کاش به قول خودت با یک معذرت خواهی ساده کار تمام میشد.
اسم وبلاگتون منو اینجا کشوند. آخه حالم از هر چی صبح که معنی شروع و زندگی میده بهم میخوره.میخوام تا صبح بیدار باشم و صبح که وقت کاره برم بخوابم. فعلا که دارم همین کارو میکنم. تا کی میشه ادامه داد؟ نمیدونم!!!!