یه مرثیه کوتاه برای مادرم

آدمهایی که تو طبقه دوم هستند ممکنه نشسته باشند ، ممکنه روی زمین دراز کشیده باشند و ممکنه به سقف چسبیده باشند ، ولی در هر صورت از ادمهایی که تو طبقه اول هستند بالاترند. مرگ مادرم منو یک طبقه تو زندگی پایین انداخت./

شب بود، تو خیابون وایساده بودم، زل زده بودم به یه پنجره. نه اینکه چیز خاصی توش بود، نه، یه پنجره خیلی معمولی بود، با یه نور هرمی شکل که ازش بیرون اومده بوذ و قسمتی از درختهای اطراف رو روشن کرده بود؛ چند تا پوستر روی دیوار اتاق بود، نمیدونم پوستر چی، از اون فاصله اصلا معلوم نبود؛ حدس زدم لابد اتاق یه بچه مدرسه ایه؛ فکر کردم الان حتما تو اتاقش نشسته و در حالی که پدر مادرش فکر میکنن درس میخونه داره خودش رو با رویاهاش سرگرم میکنه؛ درست مثل قبلنهای خود من؛ ساعتها توی اون اتاق میشستم و فکر میکردمو فکر میکردم... ولی نمیدونم چرا تو اونهمه وقت هیچموقع به فکرم نرسید سرم رو از پنجره اتاقم بیرون بیارم و اون مردو که آروم ولی با حسادت به پنجرم زل زده ببینم، مردی که اتاق رویاهاش دیگه خالی خالی شده بود./

بدون شرح.

موبایل، پژو 206، Levi's، پائولو کوئیلو، کانادا، IELTS ،Food Court، اروبیک، Fox News، وینستون لایتز، Yahoo Messeneger، سینما فرهنگ ۹-۱۱ شب، بیلیارد... بی ربطن؟؟؟/