صدای وزوز و نور سرد لامپ مهتابی، بوی ترش و تیز آش خشکیده تو بشقاب، منظره خشن کمد های آهنی چرک و زنگ زده و سر و صدای زمخت و لهجه های غریب چند تا سرباز لابد دهاتی و بی سواد دنیای دوروبر منه. دنیای تو کتاب اما دنیای جدول و نمودار، دنیای دکتر آندریولی و همکاران، کریدور های دراز و شیک بیمارستانهای آرکانزاس و اوهایو و کله های کچل و کت و شلوارهای هزاردلاری آدمهای حروفچینی شده است. این دوتا دنیای بی ربط با همه فاصلشون الان تو ذهن من به یه فصل مشترک رسیدن : از هردوتاشون بدم میاد!