صدای وزوز و نور سرد لامپ مهتابی، بوی ترش و تیز آش خشکیده تو بشقاب، منظره خشن کمد های آهنی چرک و زنگ زده و سر و صدای زمخت و لهجه های غریب چند تا سرباز لابد دهاتی و بی سواد دنیای دوروبر منه. دنیای تو کتاب اما دنیای جدول و نمودار، دنیای دکتر آندریولی و همکاران، کریدور های دراز و شیک بیمارستانهای آرکانزاس و اوهایو و کله های کچل و کت و شلوارهای هزاردلاری آدمهای حروفچینی شده است. این دوتا دنیای بی ربط با همه فاصلشون الان تو ذهن من به یه فصل مشترک رسیدن : از هردوتاشون بدم میاد!
هومن جان برام جالبه که دارم اینو میخونم . چیزی که برای من نوشته بودی خیلی جالب بود. واقعا پزشک وظیفه بودن دنیایی داره که بجز خودمون کسی ازش سر در نمی یاره....
سلام دکتر جان . قبلا برام خونده بودی . جالب بود .
سلام .خیلی..خیلی
دنیای خود خود ما کجاست ؟
جعفر پور کجایی؟
سلام
بی خیال
هومن جان
یک کم تحمل داشته باشی این روزها تموم می شه و جنابعالی هم تشریف می برید سرزمین آرزوها ............
فقط سعی کن یک کم ارتباط رو بیشتر کنی :)
توی این دنیای بر هم
خیلی دنیاهای بی ربط به یک فصل مشترک می رسند گاهی
ولی من نمیدونم چرا اینقدر از تو خوشم میاد!
عجله نکن دکتر جان . اینقدر زود قضاوت نکن.نوبت خودت هم میشه که بری توی اون کریدورها قدم بزنی. شلوار هزار دلاری بپوشی. برای اینکه خوش تیپ بشی کچل کنی.تازه اونوقت میگی یادش بخیر دوران سربازی،یادش بخیر ۲۴-۲۴.یادش بخیر بچه های واحد معظم بهداشت.پس تا هست قدر این لحظه های خوش را بدان.در ضمن مطلبت معرکه است. کشتی منو با این مقایسه های زیبات.انشاالله که همیشه موفق باشی.