٬هومن٬، این کلمه با خطی که سیزده سال فارسی ننوشتن حسابی کج و کولش کرده روی آلبوم عکسی که کاوه بهم داده نوشته شده، تا با آلبوم سایر بچه ها اشتباه نشه و من نگاهم رو این کلمه خشک شده؛ حتی برام از خود عکسها هم جالبتره، هنوزم میشه توش رگه هایی از خط سابقش رو دید...
نمیدونم شاید سرنوشت ایرانیا این بوده که همشون آواره باشن و ثمره چندین سال عشق و دوستی رو یه شب تو مهرآباد سقط کنن.
اول وبلاگ خودمو دیدم. بعد مال تورو .بعد هم مازیار و خشایار.
دکتر هر کاری میکنم نمیتونم به قضیه سرنوشت اینجوری که تو نگاه می کنی نگاه کنم. به نظرم میشه یه خورده قشنگ تر به قضیه نگاه کرد.
به هر حال بشر چند هزار ساله که با این قضیه جبر و اختیار کلنجار میره و هنوز هم معلوم نشده که واقعا موضوع از چه قراره؟
سلام
یه نگاهم به مال من بنداز
هومن به وبلاگم یه نگاه بنداز . یه چیزی برات نوشتم.
عالی بود!! عالی.
منم از قربانیان سقط کردن هستم.
به نظرم دو تا پاراگراف ربطی به هم ندارن ولی من میدونم ...
سلام.نثر ساده و روانی دارین.نوشته هاتون عمیقاٌ برام آشناست.انگار خیلی هم نمی خواستید بزرگ شید.اشتباه فکر کردم؟؟
خیلی خوب می نویسی ، بیشتر بنویس و سعی کن قوی باشی ، در ضمن با اینکه دوست زیاد داری ، اگر کمکی لازم داشتی بدون که من همیشه هستم!!!!! همیشه