دوباره شب شد.

ساعت دو شده و من باید بنویسم. چرا؟؟ نمیدونم، چون به چند نفر آدرس وبلاگو دادم و اومدنو دیدنو comment گذاشتن؟ چون سه چهار ماهه چیزی ننوشتم؟ چون امشب بی خوابی زده به کلم؟ نمیدونم ولی باید بنویسم. حتی نمیدونم از چی، اگه میتونستم از توی این جعبه اسباب بازی فکرای شبونم یکیشو انتخاب کنمو باهاش خوش باشم خب تا الان خوابم میبرد دیگه! گفتم جعبه اسباب بازی ولی امشب عروسکهای جعبه بیشتر شبیه مومیاییها قیافه های ترسناک دارن، همشونم دهن وا کردنو میگن: من مهمترما! من ناناز ترما!‌با من بازی کن! هر کدومشون هم یه ژستی گرفتن، بعضیاشون دست به کمر زدنو جدی وایسادن مثل فکر امتحان رزیدنتی و کافه بلاگ، بعضیاشون کهنه و تیکه پارن -از بس که باهاشون ور رفتم- مثل فکر روزای قدیم مدرسه و بچگی، این فکر لعنتی ٬ف....ز٬ رو هر روز صبح میندازمش بیرون نمیدونم چرا هر شب که میام در جعبه رو باز میکنم باز پررو سر جاشه. فکر نخ نما شده ٬ن..ل٬ هم باز دوباره این چند وقته لباس نو پوشیده هی خود نمایی میکنه-فکر کنم باز باید با ده میلی دیازپام در جعبه رو ببندم حالا اون لعنتیای توش هی خودشونو به درو دیوار بکوبن تا فردا شب./
نظرات 14 + ارسال نظر
آرش پنج‌شنبه 10 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 03:14 ق.ظ http://manamarash.persianblog.com

بی خوابی هم یه درد مشترکه.از تو پر دردتر هم پیدا میشه.

هامون جمعه 11 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 01:31 ق.ظ http://shouka.blogsky.com

خیلی شلوغ بود!
راستی!
من هم یه عروسکم!

ندا جمعه 11 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 02:07 ق.ظ

salam...
midooni chiye...rooz o shabe ma ba roozo shabe jabeha ke toosh por az aroosake fargh mikone...ta shab biyay bekhabi taze oona bidar mishan miyan soraghet
behtare bahashoon bazi koni ta bezaran ke bekhabi...!

خشایار جمعه 11 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 02:28 ب.ظ http://ksajadi.com/fblog

میدونی چقدر فکر کردم تا (فکر کنم) فهمیدم منظورت از ن...ل چیه؟

احسان(پسرایرونی) شنبه 12 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 01:37 ق.ظ http://pesarironi.com

سلام چاکـــــــــــــــــــــــــر. ارادتمند. وبلاگ خوب و باحالی دارم. از اشنایی با شما خوشبختم. موفق باشید. به وبلاگ ما هم افتخار بدین و سری بزنید. فعلا بای بای

ارکیده شنبه 12 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 02:39 ق.ظ http://koochi.persianblog.com

با این همه ، باز هم دوباره صبح می شود . این رسم سمج زندگی ست...

«« مقصد کجاست ؟ » من پرسیدم
او گفت : « راه »
مقصد همین تلاش قدمهای ماست
گیرم به اشتباه.»

بهنام شنبه 12 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 06:30 ب.ظ http://barzakh124.persianblog.com

به خودت زحمت نده اصلا. کافه بلاگ اهمیت نداره.

کاوه یکشنبه 13 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 09:38 ب.ظ

دیازپام داروی خوبیه.ازش غافل نشو.

بابک نادعلی چهارشنبه 16 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 04:06 ب.ظ http://babak-n.blogsky.com

بذار بکوبن دکتر. . ما هم میکوبیم. همه میکوبن. اصلا این سر تا تو دیوار کوبیده نشه سر نمیشه. همون دیازپامی که تو میخوری و کلردیاز پوکسایدی که اون یکی میخوره و بقیه کس شعرای جدیدی که مد شده یه جور سر تو دیوار کوبیدنه.

سحر پنج‌شنبه 17 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 08:50 ب.ظ

ولی من هر چی فکر کردم بازم نفهمیدم ن..ل. چیه !

سرنتی پی تی شنبه 19 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 09:16 ق.ظ

می دونی پسرا دوست دارن عروسکاشونن باهاشون بزرگ شن . وقتی بچن یه ماشین دوست دارن ولی وقتی که بزرگ تر میشن تریلی و کامییون
و وقتی هم که خودشون واقعا بزرگ میشن و به یاد گذشته می افتند حالشون از کارای خودشون بهم میخوره ٪

منگول شنبه 19 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 09:34 ق.ظ

بابا تو که اینقدر لالایی بلدی چرا خودت خوابت نمی بره
بی چاره جای این دروری ها برو فکر نون باش خربزه ......... آب آب آب
.......به قول کافه بلاگی ها ..بلاگ یه گوی دیگست...........

نگار یکشنبه 20 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 11:59 ب.ظ http://rima-34.persianblog.com

سلام . نمی دونم کی اینو می خونید . به هر حال من حیلی از وبلاگ شما خوشم اومده . امیدارم زود به زود آپدیتش کنید .
اگه به من هم سر بزنید خوشحال می شم . خداحافظ .

حنانه چهارشنبه 4 آذر‌ماه سال 1383 ساعت 11:38 ق.ظ

من جای شما بودم اون جعبه رو با عروسکای توش...می انداختم تو رود خونه و جاش یه جعبه خالی می خریدم و توشو با عروسکهای دلخواه خودم پر می کردم عروسک هایی که هر شب برام بخونن و بر قصن تا من خوابم ببره....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد