برای خشایار که خیلی دلم براش تنگ شده

از گپ زدن تو حیاط مدرسه موقع تعطیلی ناگهانی امتحانهای ثلث دوم تو موشک بارون سال ۶۶ تا کمودور ۶۴ ی که یه روزایی تمام زندگیمونو پر میکرد، از نیمکت آخر کلاس و درسهایی که هیچوقت گوش نکردیم تا فرودگاه مهرآباد سال ۷۹، خشایار و حرفاش یه جوری قاطی همه خاطره های من هست. این جور حرفا تکرارین،‌ میدونم، اما نه برای من، چون من با اینا زندگی میکنم اونم فقط یه بار. اگه ترجمه سیاست و اصلاح اوضاع ایران و دنیا و بشریت و هزار تا کوفت و زهر مار دیگه تو زندگی ۶۰ متری من اینه که خشایار امسال نباید بیاد ایران، از همشون متنفرم.
نظرات 8 + ارسال نظر
سروناز یکشنبه 27 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 03:51 ب.ظ

دم ودستگاه جدید مبارک ! خوشگل شده !
با وجودی که این مطلب راجع به خشایاره ولی با خوندنش دلم خیلی گرفت. .. تازگی ها خیلی خیلی دلم برا ی اون موقعها تنگ می شه . بچه بودیم دوست داشتیم جای ادم بزرگها باشیم حالا هم که ادم بزرگ شدیم .....
در هر صورت امیدوارم خشایار رو امسال ببینی ... ما هم دلمون براش تنگ شده.

بابک دوشنبه 28 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 01:13 ق.ظ

خب الان حدود ۱۰ دقیقه است که تو رفتی و من هنوز تو گهواره خاطرات قدیم که تو و ارش تکونش دادید دارم تاب میخورم.از اینکه نوشته هات اینقدر مخ ادمو کار میگیره خوشم اومد.امیدوارم تو و همه اونایی که جفتمون دوسشون داریم و همه اونایی که جفتمون دوسشون نداریم و و همه اونایی که تو دوسشون داری و من ندارم و همه اونایی که من دوسشون دارم و تو نداری....!نتونستم جمله رو تموم کنمـ (از چنین مادری...!!) تو برام تمومش کن! شب به خیر

ارکیده دوشنبه 28 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 02:06 ق.ظ http://koochi.persianblog.com

« آن روزهای خوب...
آن روزها رفتند...» بعضی حسها ، بعضی یادها ، انگار مهره مار دارند..هرجا که بروی با خودت می بریشان ...
« ای هفت سالگی - بعد از تو هرچه رفت - در انبوهی از جنون و جهالت رفت...»

بابک نادعلی دوشنبه 28 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 10:16 ق.ظ http://babak-n.blogsky.com

نمیدونم گذشته همه اینجوریه یا فقط گذشته ما که انگار یه نیرویی بهمون میده که اگه بار همه ضد حالهای دنیا تو سرمون بریزه بازم دستمونو میگیریم بهش و بلند میشیم. واقعا مگه ما چیکار میکردیم؟

خشایار دوشنبه 28 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 11:58 ق.ظ

هومن جان. یکی از بزرگترین دلایلی که دیگه نمینویسم همینه.
به امید دیدار و تجدید خاطرات.

ف...ز سه‌شنبه 29 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 04:50 ب.ظ

یادمان باشد که اگر خاطرمان تنها ماند
طلب عشق ز هر بی سرو پایی نکنیم
و ای کاش همه مردم شهر
دانه های دلشان پیدا بود...






همون بالایی سه‌شنبه 29 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 06:13 ب.ظ

من نمیدونم چرا بعضی ها خودشونو جای بقیه جا میزنن.کاش جایاینکه مردم دانه دلشون پیدا باشه یه جو جرات داشتن

hamoon چهارشنبه 30 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 01:19 ق.ظ http://shouka.blogsky.com

...rafigh

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد