دستمو عقب کشیدم، حوله رو بر نداشتم، همونجور از حمام اومدم بیرون. نمیدونم اثر خواب خوب دیشب بود یا بوی کف ریش جدیدم که حس کردم افق ذهنم باز شده. نشستم و سرم رو تو دستام گرفتم، مثلا خواستم برم تو خلاء حسی. فکر کردم اگه همینطور لخت در خونه رو ببندم، برم بیرون و یه صابون حسابی به اون تیکه حافظه تو مغزم بزنم چه بلایی سرم میاد، پنج سال دیگه کجام: کنار خیابون؟ تو یه آسایشگاه روانی؟ یا تو قبرستون؟ یه جور کیف و ترس بخصوصی تو این فکر بود، البته داشتم به نتایجی هم میرسیدم که یهو سردم شد. اومدم لباسهامو پوشیدم و یه چای داغ برای خودم ریختم.-"نه پسر، تو اینکاره نیستی!"
حس جالبی بود
سرمی برم به چاه به یاد تو گاه گاه
زیرا به ناله هایی از این دست محرم است
از جنس زخم هر چه که گویم از آن توست
هر چند دست های تو ازجنس مرهم است
بی سو و بی نهایتی و وصف ناپذیر
آه از دلی که حجم حضور تو را کم است
موفق باشید
هومن جان
بدی زندگی اینه که خیلی جاها یکهو متوجه نیستی اینکاره نیستی.
بد دردیه.......
اعتراف کردنش که دیگه بدتر........
خیلی بد شد من رو نمیشناسی البته تعجب هم نداره..
از نوشته هات بسیار لذت میبرم
کجا نشستی که خیس شدنش اهمیت نداشته؟ توو خونه ما هیچ جا با این مشخصات پیدا نمی شه ...
یه جاهایی رو آدم خودش نمیتونه بشوره .مثل پشت کمر! عاشقیتو بکن پسر . اون تیکه حافظه رم اینقدر با الکل و صابون و چیزای دیگه نساب.
پسر می دونی چیه ؟ اصلا مشکل بشریت از اونجا شروع شد که لباس اختراع شد .
سلام خوبه حد اقل شبها رو خوب می خوابی
سلام عمو هومن . امیدوارم ناراحت نشی که می گم عمو ...
چون به نظر من چندان فرقی نداره ...
من نگفته بودم که دیگه شعر نمی گم . گفتم که شعر تنها نمی نویسم .
نوشته هات یه جوری زیادی با حالن . البته من تا حالا همچین احساسی رو تجربه نکردم . ولی فکر کنم بتونم یه جورایی درکش کنم .
یا حق ...
قبلا هم بهت گفتم اگه این کار رو بکنی نه از کنار خیابون سر در میاری نه از بیمارستان روانی از یه جایی مثل ... سر در میاری که همچین ازت پذیرایی میکنن که اون تیکه حافظه که سهله تمام اجدادت یادت میاد. با بابک (هر چند افتخار آشناییشون رو نداشتم) کاملا موافقم: انقدر به گذشته و خاطراتش گیر نده.
سلام هومن عزیز
امیدوارم که منو یادت نرفته باشه!به هرحال من خیلی از نوشته هایت لذت میبرم.
میدونم خیلی سخته ولی در همین سختیهاست که ادم بیشتر خودش را میشناسه.
حتما قرار بگذاربا رضا ببینیمت.
.